89/1/13
11:31 ع
کلاه
کنار جوی نشستیم و سال و ماهی رفت
فغان که تور نینداختیم و ماهی رفت
یکی نهاد به سر تاج و دیگری دستار
قضا چنین شد و بر هر سری کلاهی رفت
به رنگ رستم و یوسف درخششی دارد
اگر به مکر برادر ،کسی به چاهی رفت
سپاه حسن میارای، ای تن خاکی!
که در وجب وجب خاک ما سپاهی رفت
به عشوه بیش مرو پیش شیر بی چنگال
بسا غزال که گاهی به تیر آهی رفت
چنین که ریخته ای زلف آتشین بر دوش
به دوش توست اگر از کسی گناهی رفت
مگیر بوسه ی پنهان چشم هایم را
خطای کوچکی از بنده ی سیاهی رفت
نه راه ،بلکه به تعدادمان خدا داریم
سرخداست اگر هر کسی به راهی رفت
...دوباره از قلم شاعری غزل جوشید
دوباره در "قلم صنع" اشتباهی رفت
نگاه "پاک خطا پوش" پیر ما روشن
که هر چه بر سر ما رفت از نگاهی رفت
اسفند88-تبریز
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.